تفکری است که از آن در موقعیتهای چالش برانگیز و با در نظر گرفتن تعامل بین اجزا استفاده میشود. تفکر سیستمی به تحلیل اکتفا نمیکند ما در تحلیل سعی بر بررسی هر جز به طور جداگانه داریم. در واقع تحلیل بیشتر بر روی ساختار و دانش تاکید دارد اما در تفکر سیستمی ما به دنبال تعامل هر بخش با بخش دیگری هستیم.
این نوع تفکر به معنی داشتن دید بلندمدت است و در واقع مدیر وقتی تصمیمی میگیرد، میداند که این تصمیم بر روی هر بخش چه تأثیری خواهد داشت.
ما در تفکر سیستمی کلنگری داریم و به صورت یکپارچه به موضوعات و مسائل نگاه میکنیم. در تفکر سیستمی ابتدا ما به ذهن تکیه میکنیم و در مرحله ی بعدی به سراغ مشاهده میرویم.
هدف اصلی این است که تمام اولویتهای بخشهای مختلف سازمان مورد بررسی قرار گیرد و در حقیقت مانع به هم زدن تعادل سازمان شود، پس سیستم هیچگاه اهداف خود را فراموش نمیکند
1. از هر نوع انسانی، حتی اگر ماهر و زبده نباشد، در سازمان استفاده کنیم تا به هدف واحد برسیم.
2. حل کردن بسیاری از بحرانهای سازمان مانند بحران رهبری کردن که باعث رشد و نمو سازمان میشود.
3. کنار رفتن بسیاری از تفکرات که برای گذشته هستند و دیگر جواب نمیدهند
4. نگاه به مدیریت و سازمان به صورت یکپارچه میشود و متوجه احتیاج هر فرد به همکارش برای رسیدن به هدف مشترک میشویم
5. هدفی مشخص و واحد تعیین میشود که در جهت پیشرفت سازمان است و به وسیله ی آن همهی اجزای سیستم در تعامل با هم خواهند بود.
1. این نوع دیدگاه ممکن است باعث شود که کسی اشتباهات خودش را نپذیرد و مدام به دنبال مقصر باشد و حتی تصور کند شخصی از اعضای سازمان در حال دشمنی با او است و این طرز فکر باعث میشود هیچگاه حقیقت روشن نشود.
2. ما به همه چیز نگاه علت و معلولی پیدا میکنیم در صورتی که گاهی دو اتفاق همزمان رخ میدهند اما هیچکدام از آن ها دلیل بر رویداد دیگری نیست.
3. این روش به تنهایی ابزار خوبی برای برطرف کردن بحرانهای شدید نیست. برای مثال، اگر شخصی از یک حمله قلبی رنج ببرد، اگر چه تفکر سیستمی میتواند برای تغییر سبک زندگی، رژیم غذایی و داروها مفید باشد، اما تنها زمانی مفید است که این بحران برطرف شود. به همین ترتیب، تفکر سیستمی به تنهایی بهترین ابزار ممکن برای زمانی که کسب و کار شما در شرایط اورژانسی و بحرانی شدید است، مفید نخواهد بود.
آخرین دیدگاهها